روز آخر، بوستانِ لاله

ساخت وبلاگ

گذشته ها گذشت. تو دور از من ، بی من، بزرگتر شدی. من دور از تو، بی تو، با همان خاطرات ِ نه چندان بزرگ و شیرین بزرگتر شدم. نُه سال با همان عطر شالیز در خیابانهای شهر قدم زدم. نُه سال خیال پردازی، نُه سال خیالِ خامِ داشتنت، نُه سال امیدِ یکبارِ دیگر با تو بودن!

بگذار برای آخرین بار در خیال و ذهنم با تو راحت تر صحبت کنم، آدمهای شهرت را دوره کردی، آدمهای شهرم را دوره کردم. تو را نمی دانم، اما برای من هیچکس خودت نشد، نه بدی هایت را تکرار کرد، نه "دوستت دارم" هایت را از زبان دیگری شنیدم.
نُه سال ترس از مقایسه شدن با دخترهای زیباروی شهر، زن های مطلقه ی رها شده از بند، نُه سال نشستن در تنهایی، آن هم نه اینکه آدمِ باوفایی بودم، نه! ترسیدم، از آن چیزی که بخواهند و نتوانم و بااااز نُه سالِ دیگر تکرار شود.


نُه سال گذشت...

هنوز در یادم هست؛

روز اول، بوستانِ لاله

پشتِ هیچستان...
ما را در سایت پشتِ هیچستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2aavaay0 بازدید : 5 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 0:41