پدر در راه است و تا یک ساعت دیگر می رسد. خیالم آنقدرها هم که فکر می کردم به وقت آمدن پدر آسوده نیست. با اتفاقاتی که امروز افتاد و مرا بهم ریخت.
تازه می فهمم که پدرم چه صبری داشت در برابر اتفاقاتی که در زندگی برای خود و فرزندانش رخ داد. تازه می فهمم چه بار سنگینی ست زندگی و چه قامتی دارد پدر که بعد از آن همه اتفاقات هنوز می توانم به او تکیه کنم و تمامِ غربت این شهر را با شنیدن صدایش از پشت تلفن از خاطر ببرم.
برچسب : نویسنده : 2aavaay0 بازدید : 7